داشتم اناتومی میخوندم ک خوابم برد، تو خواب دیدم سیاه سوخته مهربون شده ، ناهار دعوتم کرد بریم بیرون. 

خیلییییی خواب قشنگی بود ک وسطش با داد و هوار بابام بیدار شدم:|
مامانم صب قبل اینکه بره سرکار گوشت تو زودپز گذاشته بود واسه این یک ماه خوابگام غذا بپزه ، ب ما هم نگفته بود زیر زودپزو خاموش کنیم، زنگ زده بود ب بابام ک زیرزودپزو خاموش کردین یا غذا سوخت؟

از اونور مامانم غر میزد ک مگه گیجید شما دوتا؟ از اینور بابام داد میزد ب من چه؟ مگه به من سپرده بودی؟ 

خلاصه سر دیگو برداشتم ، خداروشکر گوشتا سالم بودن:)

بابام منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهشت نیاز برنامه نویسی نحوه مهاجرت به ترکیه برای تحصیل سایت خبری امید و بالندگی دانلود بازی جذاب و اکشن - speed2fast.ir مرکز دریافت بهترین کتب اندرویدی علوم پزشکی